golenarjes

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

حکایت محرم

21 شهریور 1398 توسط زهرا بهزاد وكيل اباد

حکایت محرم شنیدنی است. محرمی که چند روز مانده به آمدنش آسمان سرزمین دل را ابری می کند و غم و ماتم بر دل ها سایه می افکند و خیمه های عزا را  در آن برپا می کند. راستی حکایت محرم چیست که چون قصد آمدن دارد دل احساس می کند بار سنگینی بر دوش او گذارده شده است هرچه می خواهد بر زمین نهد نمی تواند مگر این که چشمانش ببارد. حکایت محرم ، حکایت حسینی است که «فدیناه بذبح عظیم » است. حکایت زینبی است که در اضطراب از دست دادن یار خویش است . آخر او همیشه با نگاه حسین از خواب بر می خاست . آخر تنها حسین است که که در این دنیای فانی برای او باقی مانده است. حکایت محرم و حکایت کرب و بلا ، حکایت زینبی است که باید غمگسار حسین می شد در همه حوادث . باید زینب می بود تا مرهمی گذارد بر زخم های حسین آن گاه که علی اکبرش به خون غلتید ، آن گاه که خون علی اصغرش به آسمان رفت و قطره ای از آن به زمین نچکید. زینب باید می بود تا مرهمی باشد بر کمر شکسته حسین در کنار نعش برادر . آری زینب باید می بود تا کربلا گم نشود و این زینب همانی بود که امام زمانش به او فرمود : « لا تنسینی فی صلاه لیلک» 

اما اندیشه کن . حکایت محرم و حکایت کرب وبلا تنها این نیست . حکایت محرم تنها حماسه اضغر و اکبر و عباس نیست . حکایت محرم تنها بستن آب فرات نیست که من ندانم چرا و چگونه فرات طاقت آورد با آن همه وسعت از آب مضایقه کند . من ندانم چرا طغیان نکرد بر آن قوم یاغی . حکایت محرم تنها حکایت زیر سم اسبان بودن و سر امام حسین سر نی بودن نیست. حکایت اسیری زینب و حکایت گودال و قتلگاه نیسن. حکایت غریبی است. اما حکایت «مارأیت الا جمیلا » است . حکایت هفتاد و دو ذبح عظیم است از بهر نماز و قرآن. حسین می دانست خون اصغرش ریخته می شود. حسین می دانست خواهرش آواره شامات می شود. حسین می دانست خیمه ها آتش زده می شوند و گوشواره از گوش دختران می کشند. اما رفت چون مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح داد. رفت چون نمی خواست اسلام از یاد برود.رفت چون نمی خواست از نماز فقط نام آن باقی بماند. حسین رفت و خواسته اش از ما تنها عزاداری نیست ، بلکه رهرو بودن را می خواهد .

 نظر دهید »

حکایت محرم

21 شهریور 1398 توسط زهرا بهزاد وكيل اباد

حکایت محرم شنیدنی است. محرمی که چند روز مانده به آمدنش آسمان سرزمین دل را ابری می کند و غم و ماتم بر دل ها سایه می افکند و خیمه های عزا را  در آن برپا می کند. راستی حکایت محرم چیست که چون قصد آمدن دارد دل احساس می کند بار سنگینی بر دوش او گذارده شده است هرچه می خواهد بر زمین نهد نمی تواند مگر این که چشمانش ببارد. حکایت محرم ، حکایت حسینی است که «فدیناه بذبح عظیم » است. حکایت زینبی است که در اضطراب از دست دادن یار خویش است . آخر او همیشه با نگاه حسین از خواب بر می خاست . آخر تنها حسین است که که در این دنیای فانی برای او باقی مانده است. حکایت محرم و حکایت کرب و بلا ، حکایت زینبی است که باید غمگسار حسین می شد در همه حوادث . باید زینب می بود تا مرهمی گذارد بر زخم های حسین آن گاه که علی اکبرش به خون غلتید ، آن گاه که خون علی اصغرش به آسمان رفت و قطره ای از آن به زمین نچکید. زینب باید می بود تا مرهمی باشد بر کمر شکسته حسین در کنار نعش برادر . آری زینب باید می بود تا کربلا گم نشود و این زینب همانی بود که امام زمانش به او فرمود : « لا تنسینی فی صلاه لیلک» 

اما اندیشه کن . حکایت محرم و حکایت کرب وبلا تنها این نیست . حکایت محرم تنها حماسه اضغر و اکبر و عباس نیست . حکایت محرم تنها بستن آب فرات نیست که من ندانم چرا و چگونه فرات طاقت آورد با آن همه وسعت از آب مضایقه کند . من ندانم چرا طغیان نکرد بر آن قوم یاغی . حکایت محرم تنها حکایت زیر سم اسبان بودن و سر امام حسین سر نی بودن نیست. حکایت اسیری زینب و حکایت گودال و قتلگاه نیسن. حکایت غریبی است. اما حکایت «مارأیت الا جمیلا » است . حکایت هفتاد و دو ذبح عظیم است از بهر نماز و قرآن. حسین می دانست خون اصغرش ریخته می شود. حسین می دانست خواهرش آواره شامات می شود. حسین می دانست خیمه ها آتش زده می شوند و گوشواره از گوش دختران می کشند. اما رفت چون مرگ با عزت را بر زندگی با ذلت ترجیح داد. رفت چون نمی خواست اسلام از یاد برود.رفت چون نمی خواست از نماز فقط نام آن باقی بماند. حسین رفت و خواسته اش از ما تنها عزاداری نیست ، بلکه رهرو بودن را می خواهد .

 نظر دهید »

متن ادبی ویژه میلاد امام رضا (علیه السلام )

02 مرداد 1397 توسط زهرا بهزاد وكيل اباد

    با نام رضا به سینه ها گل بزنید           با اشک به بارگاه او پل بزنید

     فرمود که هر زمان گرفتار شدید           دست توسل به دامن ما زنید

    هنگامی که در مشهد الرضا هستی آن لحظه ای که زمان وداع از آن صحن و سرای بهشتی می رسد دلت در تاب وتب است . از همان لحظه انتظارت برای آمدنی دوباره شروع می شود . دلت چون موج های دریا متلاطم می شود که چه مقدار باید صبر کنی تا دوباره توفیق زیارت نصیبت شود . یک سال بلکه  کمتر یا بیشتر درنگ می کنی و انتظار به سر می آید ، اما هیچ وقت به اندازه انتظاری که کشیدی توفیق درنگ در حرم را نمی یابی .

     یا غریب الغربا ، یا شاه خراسان ما دست توسل به دامن تو می زنیم و خواسته ما جز زیارت روی تو و لقای تو نیست .

     یا امام رضا دلمان را در ایوان طلایت و در صحن و سرای چون بهشت تو جا گذاشته ایم تا بهشت ابدی روزی مان  شود .

    یا ضامن آهو گوش هایمان عجیب عطش شنیدن صدای نقاره حرمت را دارند . آیا خواهد رسید آن روز که با نوای ملکوتیتان بفرمایید : ای بندگان خدا ، شما به مقام رضا رسیده اید و خدا و ائمه از شما راضی هستند .

   یا انیس النفوس جانمان سخت تشنه آب سقا خانه است .کاش توفیق این را داشته باشیم که جانمان را با آب توبه و انابه سیراب نماییم .

   یا امام رضا دلمان آرزوی این را دارد که چون کبوتران حرمت در صحن و سرایت پرواز کنیم . کاش آن روز برسد که به اوج بندگی خدا و تقرب به او به  پرواز در آییم .

یا امام رضا دلمان می خواهد جای خادمان حرمت باشیم که نمی دانیم جزء شیعیان واقعی ات هستیم  یا نه ؟

    حرف آخر این که یا امام رضا دلمان تنگ تو و بهشت توست . کاش لایق باشیم کاش شیعه واقعی شما باشیم تا شفاعتتان نصیب ما شود که تا ابد در بهشت در کتارتان باشیم و دیگر دلتنگتان نشویم .

یا امام رضا

ما را به گوشه حرم خود مقیم کن             مهمان مهربانی است کریم کن

دربانی حریم تو در آرزوی ماست                ما را عصا به دست بخواه و کلیم کن

 

 1 نظر

مطالبی در مورد حسد

29 تیر 1395 توسط زهرا بهزاد وكيل اباد

تعریف حسد :

        گاهی در انسان حالتی پیدا می شود که نه فقط هوس می کند که آن نعمت را داشته باشد بلکه خشمناک می شود که آن شخص دارای آن نعمت  باشد و آرزو می کند که آن نعمت از آن شخص زائل شود . این منشأ حالت را حسد و بدخواهی می گویند .

          منشأ حسد مختلف است :  غالبا جاه طلبی است که انسان می خواهد در آن چه دارد بی نظیه است ر باشد . گاهی منشأ حسد کینه است و گاهی نیز منشأ حسد بخل ذاتی و به عبارت دیگر خبث نفس است . به گور کلی حسد از اجتماع دو صفت است در انسان : یکی نقص و دیگری ضعف ، شخص حسود اگر فرض شود فاقد آن چیزی که به واسطه او ( حسد) دارد نباشد ، حسد نمی ورزد و لهذا اگر خودش فکر کند و عقل خود را به کار اندازد و خودش را ده درجه بالاتر و دارنده تر از  شخص محسود فرض کند می بیند در آن صورت اهمیتی به محسود نمی دهد و این دلیل بر این است که نقص او سبب حسد او شده ؛ و چون ضعیف است در خود آن قدرت را نمی بیند که او هم از راهش  وارد شود و کام خود را از روزگار بگیرد و پله های زندگی را یک به یک بالا رود و آرزو می کند پس دیگری از پله بیفتد و پایش بشکند و بالاخره در خود آنهمت را نمی بیند که از طرف جلوتر و بالاتر رود ، آرزو می کند پس او به عقب برگردد و به زمین بیفتد.

حکمت ها و اندرزها - ج 2- شهید مرتضی مطهری - ص 139-141

         

 2 نظر

باز فاطمیه باز بقیع

23 اسفند 1394 توسط زهرا بهزاد وكيل اباد

 

شب بقیع تو شوق سپیده را  دارد

و حال شبنم از گل چکیده را دارد

چگونه سرخ نباشد سرشک دیده ما 

که داغ لاله از باغ چیده را دارد

ببین که سنگ مزارت برای عاشق تو

هزار حرف دل نا شنیده را دارد

به پشت پنجره هایی که قبر تو پیدا است

نگاه حالت مرغ رهیده را دارد

کجاست شمع و چراغی در این شب تاریک

که پاس دیده حسرت کشیده را دارد

مدینه از که بپرسم نشان فاگمه را

دلم هوای مزار ندیدهر را دارد

 نظر دهید »
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

golenarjes

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس